" دَر "
همه موانع ظهور آقامان"در"
همه اشکهای غریبانه ى مولامان"در"
عشق درون سینه ات هیچگاه؛ نشود"در"
بماند ؛ تا قیام قیامت میان خانه ی قلبت
گِره میزنم آرزویم را
که بازآید مَهدی مان از آن "درِ بزرگ آسمان" در♡
☆★♡♥♥♡★☆
امضاء: زینبِ مَهدی
همیشه آخرین ها و اولین ها جاودانه میشوند..
همچون تو که آخرین عزیزترینی برای خدا
و همچون علی که اولین بود
و همچون فاطمه که اولین و آخرین بانوی دو عالم است
و همچون رسول الله که آخرین پِیغمبر بود و اولین آغازگرِ امامت..
آقای من
ای آخرین موعود
اکنون به آخرین ها نزدیکم بر روی زمین
آخرین روزها برای رسیدن به بهار
کاش این بهار را "تو" با خود بیاوری مولا
بهار مؤمنینی عزیزم...
این هزار و سیصد و نود و سومین سالِ شمسی ست
که هرلحظه
به آخرین 5شنبه،جمعه
نزدیکتر میشود
و من چه دلتنگم..
تو ای شمسِ پُر نورِ من؛
برای اولین طلوعِ تو
چشم به آسمان دوخته ام
تا درآخرین حضور
به ظهور عاشقانه ات برسم
.
.
آقای من کِی خواهی آمد؟! :'(
سید و مولای من کِی خواهی آمد؟! :'(
- این روزها ؛
نمیدانم از چه روی بازهم دلتنگی ام به هزاره رسیده است !
آقا ولی قسم به عشق ، دست خودم نیست ، اگر زود رنج گشته ام ...
هرکس به واژه ای طعنه میزند ... !
اما عزیزِ من : تا لحظه ای که تو را دارم ، مرا ملالی نیست ...
هر حرف و هر سخن بیشتر مرا به تو نزدیک میکند ...
همین که میدانم هستی و حاضری ،
از همین حضور مداومت آرام میگیرم ...
جانا : من آبروی خویش را از تو گرفته ام
هیچ باک نیست ، گر این آبرو را به پایت خرج کنم
اما .. :
تو ای طبیبِ دلم : تو ای آرام و قرارِ دلِ بی قرارم :
مَرحَمی میشود ، برای دلم بیاوری آقا ؟
تو خود مَرحَمی بر تمام جراحت ها ...
♡ سید مَهدی ام ♡ : حتی فقط یک نیم نگاهت نیز برایم کافی ست تا که آسمان دلم باریدن بگیرد و پس از باران ،
شود همان آرامشِ پس از طوفان .....
صل الله علیک یا قمر بنی هاشم ...
صل الله علیک یا بقیة الله فی ارضه ...
عمو جان سلام
عمو : برای تو کار نشده نداشته ست ...
جز تنها و تنهــــــا یک بار که نگذاشتن ، نامردااااانِ گرگ صفت ... بردند آبروی عمو جانم را ... بمیرم سپهدار !! :'(
عمو جان : آقـــــــــا : ای ماه منیرِ بنی هاشم :
شرمنده ام ام عمو ، ولی من نیز همچون کودکان خیمه ز تو آب میطلبم ، علمـــــــدار
.....
آری تشنه مانده ام : سالهاست که تشنه ام ...
تشنه ی امامم هستم عمو ...
تشنه ی دیدار روی مهجبین فرزند نازنین زهرا ...
تشنه ی یار ..
تشنه ی مَهدی آل محمدم ....
تشنه ام عمووووو ، تشنه ، تشنه تر از همیشـــــــــه ...
سلام جانِ من ...
سلام عزیز دلم
آقای من
چندگاهی ست
عجیب دلتنگم و دل شکسته
دلتنگِ تو و
دلشکسته از اهل زمین
اما دل آرام میشوم به حضورت فدایت شوم
این روزها بارها خواستم بنویسم برایت ولی نشد
بارها خواستم با هدیه ات خویتش را آرام سازم
با تنها چیزی که همیشه و در هر شرایطی باعث آرامشم میشود
با این قلم که در دستان نازنین توست و من دست بر روی دستان گرمت مینهم
و همراه با تو قلم را میگیرم و مینویسم ....
و یـــــــــا چشمانم روی صفحه ی کیبرد به دنبال انگشتانت میدود
انگشت جای انگشتانت میگذارم
و حرف ، حرف واژه هایی که میفشاری ، میفشارم
و هر آنچه را در گوشِ دلم میخوانی ، میخوانم و مینویسم
مولایم :
تمام عشق و تمام شور و شوقم
همین شنیدن صدای گرم و پرطنین توست
که گاه گاه برایم از عشق میخوانی و من مینویسم شان ...
ولی ....
ولی روزهایی ست که دستانم یاری نمیکنند عزیزم ...
♡ سلام سید مَهدی ام ♡
آقا جان جایی شنیدم که تو برای ظهور شــــیعه نمیخواهی .. مسلمــــان نمیخواهی
" تــــــــو تنهـــــــــــــا ♡ مُحِـــــبّ ♡ میخواهی "
آتــــــــــش گرفتم این جمله را که شنیدم :'(
میگفت : برای زمینه سازی ظهور : همین بس که ♡ محبّ مَهدی ♡ بسازیــــد
♡ محب : عاشــــــق ♡
.
.
امامم : عزیزم : مولایم : آقا جــــــــان : بمیرم مولاااااااااا ،
تو تنها محب میخواهی و هنوز نیــــــــــــــــــافته ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
من نباشم که ببینم تو با این همه عشقی که به ما داری
با این همه محبتی که به جهانیان داری هنوز کسی عاشقت نیـــــــــــــــست !!!!!!!!!؟؟
نه جانم به فدایت ... این گونه نیست !!! مگر میشود ؟؟؟
نه آقای من .. صبر کن ... دوستت داریم ..
عاشقات هستیم مَهدی ام ... اما هنوز ، شاید ، فقط ، بلد نیستیم عشق درون سینه ی مان را بـــازگوییم ...
مولای من : ای عزیزتر از جانم ، فقط اجازه بده
تا عشق آسمانی تورا از این قفس سینه رها کنم و به جهانیان نشان دهم تا عاشقت شوند ...
تو بخوان برای دلـــــــــم ...
من قول میدهم با عشقی سرشـــار
واژه هایت را که برای قلب کوچکم میخوانی
بر روی هرصفحه ای در این سو و آن سو روانه میکنم
و بر تمام عالمیان عشق تورا میبارانم ...
تو بر من ببــــــار عزیـــــزم ..
ببـــــــــــــار ...
اجازه بده " من ، تــــــو شَوَم " و از این مــــــن ، رهــا شــــــــوم
من هایم ، تو باشد ، به غیر تـــــو را ، نخــــواهم ....
دحوالارض است و شب است و دلم بهانــــه میگرد
کسی ولی گریه هایم را نمیبیند ...
امشب مرا چه شده!! نمیدانم !!!
به حتم تو بهتر از من میدانی مرا چه شده
آقا من این سنگینیه دل را
جز با تو و معبود با هیچکس نمیتوانم گفت ...
آقا تو را به خـــــدااااااا یک نگاهی کن
تو خـــوب میدانی : مرا همین یک نگاهِ تو کافی ست ...
مولا دگر چشمان من سویی ندارند
جانا دگر من در بدن نایی ندارم ...
بغض گلو گیرم خدا امشب عجیب است
شعرم خدا با اشک و آه امشب عجین است ...
اصلا چه دارم مینویسم؟ چیست؟ از کسیت؟
آقا فقط میدانم اینها ، هرگز ز من نیست ...
مَهدی بیا ، قلبم دگر تاب تپیدن هم ندارد
ای جانِ من : مَهدیِ من ، رخ بِنْمای این زینبت دیگر توان ایستادن هم ندارد ...
ای سید و مولای من عشقت درون سینه ام غوغایی به پا کرده
این عشق آسمانیه تو آنقدر بزرگ است ، قلبم براش کوچک و تنگ است ...
میکوبد این عشق خود را به دیوار و درِ قلبم
راه رهایی میجوید او برای بیرون زدن از قفس قلبم ...
میکوبد و دردی میان سینه میپیچاند مرا در خود
اما این دردِ عشقِ توست سید مَهدی ام شیرین و زیباست از برایم ...
عزیزم : دحوالارضِ من :
همین حضور و ظهور تو در قلب کوچکِ من است بابای آسمانی ام
دحوالارضِ من نگاه عاشقانه ی توست : عشقِ من
♥♡ سلام بر تو ای آفتـــــــاب روشنــــایی بخش ... ♡♥
سلام بر تو ای امام غائب از نظر !!!
....
...
نههههه چه میگویم!!؟؟؟
باید بگویم :
سلام بر تو ای امام حــــــــاضر در قلبها و دیده های از زمین به آسمــــــان رسیده...
.
.
آقای من : آخر چرا از کودکی برای ما اینگونه جا انداخته اند که تو غائبــــی؟؟!!!
چرا همیشه این انسان دو پا ، ندیده هایش را پای نبودن میگذارد ؟؟!!!
چرا نگشتن ها و چشم بستن هایش را پای ندیدن میگذارد؟؟!!
چرا گوشه ای نشستن ها و برای رفع تشنگی : چشم به آسمان دوختن ها و دهان باز کردن به امید آمدن باران از آسمان را بی هیییییچ تلاش به حـــــاضر نبــــــودن تو تعبیر میکنند !؟؟!!؟!؟!
آخر چرااااااا مولای من ؟؟!!
این چه رسم انسانیت است !!؟؟؟!!!
این چه رسم ادعای عاشقی ست ؟؟؟!!
.
.
تو که حاضرترین فرد ، میان جمعِ ما به اصطلاح حاضرانِ زمینی هستی !!
تو که هســـــتــــــــی!!!
تو که هرگــــــــز ، حتی لحظــــــــــه ای در این سالها و قرن ها ، غیبت نکرده ای !!!
پس چــــــــــــه میگویند این زمینیان ؟؟!!!
پس چه می انگارند ؟؟!!!
کجا به دنبال تو میگردند که نـــــمی یابَندَت؟؟!!!
.
.
.
شاید از شدّت حضور است که حاضر بودنت حس نمیشود !!
آری... شاید از شدت این حضورِ مــــــداوم است عشقِ من ...!
آری...
همچون خورشید که صبح تا غروب که میتابد کسی حواسش نیست که نور می گسترانده بر زمین و روشنایی میبخشیده ، تازه غروب که میکند میفهمیم رفته... و تیرگی و تاریکی شب غالب شده ، حالا نیاز به روشنایی های مصنوعی داریم برای ادامه زندگی ....
آری خورشیدِ عالم تابِ من ....
تو قرن ها ست غروب نکرده ای که کسی این طلوع و نور و روشناییِ مداومت را درک کند ...
من به فــــــــدای تمام بــــــودن ها و حضور عاشقانه ی مداومَت ...
زینبَ ت به فـــــــدایت سیــــد مــَـــهدی ام ...
به نام او ... بِسمِ الله الرّحمٰن الرّحیم ..
السلام علیک یا بنت موسی بن جعفر ... السلام علیک یا بنت فاطمة و خدیجه ..
سلام بر تو ای بانوی آب و آفتاب ...
سلام تنها بانوی با کرامت ایران ..
سلام ای عزیزٍ دلٍ برادرت رضـــــا ..
سلام معصـــــومه ام..
تو که زینب بوده ای برای رضـــــــایَت ..
تو ای نازنین دخترِ موسی کاظم ..
بانو چقدر دلتنگ حرمت بودم
ممنونم که مرا به حضور طلبیدی
ممنون بزرگ بانوی ایران و اسلام که اذن دخولم دادی
چه زیبا آستانی داری عزیزم ...
از دورها که گنبد طلایی رنگت را دیدم
به نشانه ی ادب و احترام و عشق ، دست بر سینه گذاشته
سلامی از اعماق جان ، از روی شوق دادم و تشکری شورانگیز بخاطر دعوتت در این روز عزیز ...
هرچه نزدیکتر میشدم : سر به پنجره و نگاهی به آسمان ، قطره اشکِ شوقی و : شکراًلله ...
.
آری باز منم مزاحم همیشگی ... همان که یا با جسم سرد زمینی و یا گاه با مرغ دل پر میگیرد حوالیِ آستانِ مقدس تان ...
از بارگاه تو تا بارگاه مولایم ... گاه بر این گبند طلایی رنگ و گاه بر آن گنبد آسمانی ..
.
از حرم تا به حرم را همیشه برای حسین بن علی و ابالفضل شنیده بوده ایم ...
آری من کربلا ندیده ام
ولی
از قم به جمکران
برای من از حرم تا به حرم در شِبهِ کربلای ایران است
اجازه دهید کبوتر دلم جاده اش همیشه در آمد و رفتِ این دو گنبد باشد..
.
بانو ببخش ، مَهدی جان ببخش که این دل بهانه گیر ، گاه و بی گاه : دلتنگتان میشود و عزم سفر میکند
این دل همه را عاسی کرده .. باید بگیرمش در قفسی محبوسش کنم ..
قول داده ام دگر بهانه نگیرم ، دگر دَمی نزنم :-(
باشد برای زبانم قفل میگیرم ..
اما برای دلم حتی قفس چاره ساز نیست ...
الا ای جانانِ من ... میان قم-جمکران محبوسم کنید ..
یا فاطمه جان : این جمعه ای که طلبیدی منه روسیاه را به حضور
اصلا برای بازگشت میلی نداشتم .. انگار که این آخرین دیدار است :'(
شاید دنیا و این جسم زمینی مهلتم ندهد دوباره بیایم
اینبار وقتی خواستم به سمت جمکران بروم اول بار بود که بی اختیار خداحافظ گفتم ولی بی تأمل دوباره به امید دیدار گفتم و زیارتی دوباره را به زودی طلب کردم ...
.
حالا جاده ای آسمانی را بر روی زمین طی میکنم
از حرم تا به حرم ...
گاهی نگاهی به پشت سر و گاهی به رو به رو
گاهی به فاطمه معصومه و گاهی به مَهدی زهرا
میم.میم (معصومه.مَهدی)
نزدیک میشوم به مسجدی آسمانی بر رو زمین ...
♡♥ سلام بر مولایــم .. ♥♡ این را دورتادور میدانی به نام میدان آل یاسین در حوالیِ مسجد جمکران دیدم
آرام بگیر قلبِ کوچکم ... آرام بگیر ...
چه حس کرده ای که اینگونه تپیدن گرفته ای !!!
صل الله علیک یا بقیة الله فی ارضه ..
آقای من سلام ...
سلام عشقِ آسمانی ام ...
سلام تپش های قلبم ...
...
لیلای من سلام .
مولای من :
مسجد جمکرانت در نظرم زیباترین و رویایی ترین و آرمانی ترین قطعه ی زمین است ...
آسمان در آنجا پیداست ... جمکرانت بر روی زمین بنا نشده ،
به گمانم بر روی ابرها بنا نهاده ای عزیزم ... شوق پرواز میگیرد دلم میان این زمینِ آسمانی ...
دلم میخواهد ، تا به صبح ، در حیاط ت از این سو به آن سو پر بزند ...
چه آرامشی میدهد نمازت در این بارگاه : سید مَهدی ام ...
بر ابرها سوار میشوم و بر روی بام آسمانی رنگت فرود می آیم ..
شکرت خدای من ...
شکرت که مَهدی دارم ...
.
سید من ... مولای من ... مگیر این عشق را از دلِ من
الهی دلِ شکسته ی ما را انیس و مونس باش...
بابای آسمانی ام سلام ...
سلام عزیزِ من ...
مولای من ... فدایت شوم
امروز لبخند نازنینت را حس کردم عزیزم
از آرامشت امروز آرام بودم و خرسند
سالروز میلاد دختر عزیز موسی بن جعفر بر تو مباااااارک مَهدی ام ...
چه بانوی با کرامتی ست عمه جانت مولای من ...
...
...
آقای من تو که در جوار فاطمه معصومه سکنی' گزیده ای مرا نیز دعوت کنید ..عجیب دلتنگ تان هستم ...
.
.
راستی پدر آسمانی ام :
امروز را روز دختر نام نهاده بودند
بابا ؟؟ به دخترانت هدیه نمیدهی ؟؟
نمیشود امشب روی ماهت را ببینیم بابا ؟؟
آغوش گرمت را میخواهم بابای آسمانی ام ...
زیبا ترین آواز برایم صدای پر طنین توست
صدای قدمهایت ..
فدایت شوم ..
زیبا ترین نغمه را آن لحظه ای خواهم شنید
که از سفر طولانی ات بازگردی و ندای اناالمَهدی ات تمااااام جهاااان را پر کند ...
عزیزترینم آن روز را به انتظار ایستاده ام و لحظه شماری میکنم ...
بابای مهربانم
چه بی اندازه زیباست لحظه ی آمدنت
وای که چه میشود اگر اجازه دهی بیایم و عاشقانه به نظاره ات بنشینم ...
بیایم و قدمگاه آمدنت را بوسه باران کنم ...
و بیایم و برایت (ای عزیزِ سفر کرده ام) آب و نان و چشم روشنی بیاورم ...
بیایم و دسته گلهای نرگسم را با تمام عشق تقدیمت کنم ...
و ای کاش بیایم بابای مهربانم و گرد سفر از روی چون ماه تابت پاک کنم و بوسه بر دستان پر مهرت بکارم ...
آری عزیزم تو حاضری در تمام لحظه هایمان ... اما حالا دگر باید از حضور به ظهورت برسیم ...
آقای من تو بهترین و زیباترین لحظه های زندگی ام هستی ..
میشود امشب کمی به قانون زمین
بیایی و دخترکان زمینی ات را در روز دختر به دیداری و نوازشی و لبخندی و آغوشی پدرانه مهمان کنی ؟؟؟
امشب در این شبه جمعه :
عاشقانه تر منتظر آمدنت می مانم بابای آسمانی ام ...
تا صبح کنارِ جاده ی انتظار با دسته گلهای نرگسی سپید به انتظار مینشینم تا بیایی و عبای آسمانی ات را بر سرم بکشی ....
به فدای آرامشت عزیزم که آرام کرده ای قلب کوچکم را ... بیااااا...
مولا دلم برای تو پر میزند بیا
مولا کنار قافیه هایم بیا بیا
من در کنار تو و تو در کنار من
من مجنون تو و تو لیلای من
تو در کنارِِ من و من در کنارِ تو
تو تمامِ عشقِ من و من غلامِ تو
من پر زدم به سمتِ تو و تو به سویِ من
من قلم شده ام از برای تو و تو همه دل واژه هایِ من
تو دلیلِ بــــودنِ من ، من نبــــودن تو... :'(
تو کلامِ من ، من کلامِ تو
تو نوایِ من ، من نــوایِ تـــــو
تو بهارِ من ، من خزانِ تو
تو جهانِ من ، من نه ذره ای از برایِ تــــــو
تو طلوعِ من ، من غروبِ تو
تو آسمانِ من ، من خاکِ پــــــای تـــو
تو لیلایِ من ، من مجنونِ تو
تو نگارِ من
تو عزیزِ من
تو دریایِ من
تو اذانِ من
تو نمازِ من
تو قنـــــوتِ مــــن
تو رکوعِ من
تو سجودِ من
تو شروعِ من
تو پایـــــانِ مــــن
تو آرامشم
تو سیــــّـد و مولااااااای مــــــــن
امضاء : زینبِ مَهدی
امضای صاحب اصلی این واژه ها و سروده ها : سید مَهدی قائم آل محمـــّـد (ص)
♥♡♡♥♥♡♡♥♥♡♡♥♥♡♡♥
♥♡♡♥ آقا ببین چگونه به شعــــــر افتاده واژه هام ♥♡♡♥
♥♡♡♥ آقا از آنِ توست همه عاشقـــــانه هام ♥♡♡♥
من با حضور تو زنده ام مولاااا ...
غیبت را گذاشته ام برای آنانی که می انگارند نیستی ..
در حضورت زندگی میکنم ...
هر بار صدایت زدم : ندایی آمد : حاضر ...
آقا اجازه : من نیز حاضرم : در کلاس درس عشق ...
سلام بر تو مولای من ...
سلام عزیزِ من ...
دوباره باز هم این جمعه هم گذشت ... به شنبه رسید..
جانِ من .. تو باز هم نیامدی ..
دوباره من ، آن منی نشدم که تو میخواهی ...
دوباره این جمعه هم ، لایق دیدارت که نبودم هیچ ..
لایق کمی خوب شدن هم نبودم انگار ...
لایق کمی شاد کردن قلب نازنینت نیز نبوده ام ...
آقای من ...
چه بگویم از این جمعه هایی که مدام در حال گذر است ..
و من هر روز پیر تر میشوم در فراقت و ... سه نقطه چین ...
مَهدی ام ... تو تنها درمان همه دردهایم هستی ...
اما هیچ طبیبی این را نخواهد فهمید ...
که درهای من جز به دست تو درمان نمیشود ...
نام تو کمی تسکین قلب بی قرارم میشود ...
بیا ای طبیب دل بی قرارم ...
بیا تا کمی چشمان بی فروغم نوووور بگیرند ...
همه دلخوشی ام بر روی زمین همین بردن نام زیبای توست ...
همه آرامش قلبم همین نام و یاد توست ...
همین نوشتن های برای توست که کمی آرامم میکند ...
همین نوای دل انگیز صدایت ... که در گوشم میخوانی ..
همین واژه هایی که بر قلبم فرو میریزی و منه کمترین بر روی صفحه ای جاری میکنم ...
تا بخوانند آنانی که عشق تو در سینه دارند ...
تا سرریز شوند از عشقت هر دم ...
تا تپش های هر قلب مَهدی شود و بتپد بی قرارانه برایت ...
این واژه ها که از من نیست ..
پس حتما از قلب تو بر قلب عاشقانت خواهد نشست ....
♥♡ السلام علیک یــــــا اباصــــــالح المَهـــــدی ادرکنـــــی ... ♥♡
(م.ح.م.د)
سلام بهترینم ...
سلام نفس های هر روزه ام ...
سلام تمام هستیه من .. مولاااااا جان ...
سلاااااام امامم ...
چرا آقای من ....
چرا سالها که نه .. هزاره ها که نه .. قرررررنهاست ز بردن نامت مَحرومم ؟؟! ......
چه بی لیاقتم منه کمترین که قرنهاست هم ز دیدن رویِ چون ماه تابت مَحرومم (و تو در پَسِ پرده ی غیبتی) و هم ز بردن نام زیبایت تا زمان غیبتت ... .
عزیزم ... این روزها تو را باید این گونه صدا بزنم : (میم.ح.میم.دال)
یا صاحب الزمانم ... چه روزها که خیال میکردم اگر ز بردن نام زیبایت محرومم ، میتوانم "سید مَهـــــدی" بخواممت ...
خیال میکردم میتوانم این لقب سراسر نور و با شکوهت را بر زبان بیاورم ...
اما .... انگار باز هم خوش خیالی کرده ام...
چه روزها که "بابا مَهدی" صدایت زدم و گاه جوابم دادی ...
و چه بی اندازه تو مهربان و پر عطوفتی : که گستاخی ام را به رویم نیاوردی ..... بلکه ............
بابا ... : از این پس باید اینگونه صدایت کنم : بابا (سه نقطه چین) ....
باید (م.ه.د.ی) _ (میم.ه.دال.ی) صدا کنم ت ...
بابا .... نگاه کن .... هرچه میگذر به نقطه چین های نامه هایم برایت افزوده میشود ...
از حالا دگر جایِ نامِ بهترین بابای دنیا نیـــز میان نامه هایم خــــــــــالی ست...
بابا.... نگاه کن .... تمام نامه ام پر از نقطه چین شده ......
این نقطه چین ها را باید خودت بیایی و پر کنی ....
پس کی خواهی آمد ؟؟؟ آخر هرچه دیر تر بیایی به تعداد نامه های پر نقطه چینم اضافه میشود ........ آنوقت کارت درآمده است هاااا بابا ....
همین حالا هم کم نیست نامه هایی که برایت نوشته ام و پر از خالی ست ...
خالی از دست خطِ زیبایت .....
شاید آخر روزی برسد که تمام نامه ام فقط با نقطه چین ها بر شود .....
..........
......
..
بیا ..... بیا تمام آنچه برایت نوشته ام انتهایش باز مانده .... جای امضایت خالی ست ....
تمام انتهای سطرهایم باز مانده و خالی و خیس است ... باید پُر شوند .......
با دانه دانه اشک هایم ، انتهای سطرهایم ، بلور آذین شده ...
بیا بابا مَهــ.......... [گریـــــــــــــــه...]
.
بگذار لااقل برای آخرین بار بگویم :
بیا بابا مَهـــــــدی ام ....
بیا عشـــــقِ آسمـــــــــانیِ من ....
بیا بهتریــــــــــن بابای عــــــــالم ....
بیـــــــــاااااااااااااا .....................
♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡
سلام بر تو ای ماهِ تابانِ من ..
سلام ای طبیبِ دلِ بی قرارم ...
عزیزم .. ، بهارم ، ... گنه کارم آری ..
ولی دل به تو داده ام ...
من امیدم به توست
امیدم به توست مولای من
به معبود بی همتا و بر این ماه پر برکت است ..
تو ای برکت لحظه هایم .. : بیا بر منه رو سیاه امشب بتاب
من این روز ها را به عشقت خواهم نشست ...
همه امّیدم در این ماه به گرمای دستان توست بابای من ...
بیا گوش کن آقای من : تپش های قلبم ز نامت بی قرارانه : مَهدی کنان میتپد ....
ای عشقِ نا پیدای من : مگیر نام زیبایت را ز من
خورشید من : عزیزم ، بهارم : به نامت سلامی پر از نور پر از آبیِ آسمان ... میدهم بر بهاااااااار...
♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡
نزدیک ه سحر بود
شِکاف ی آسمانی در خلقت پدید آمد
و قاب آبی آسمان با ماه ش :
به احترام ت دو نیم شدند و
آفرینشی زیبارو میهمان ه زمین شد
و خدا هر چه زیبارویی داشت
به آینه ی جمال ت بخشید و
شدی تجلی ه خدا در زمین
این روزها خلقت لبریز از عطر حضور توست و
من در زمین بیقراره وصل م برای ت
مولای من
میلادت بهانه بود
تا شمع های روی کیک ه حضورت را به بهانه ی پایان ه غیبت :
خاموش کنم
و تو را در حضور :
عاشقی کنم
شمع های غایب بودنت به شُکرانه ی حضورت :
فوت شدند
خودت که نیامدی به نیابت از تو :
شمع های غیبت به " نامِ مهدی " :
" خاموش "
از امروز غرق در حضورم برایت
مرا در دنیای حضورت قبول کن
که می خواهم با تو در خلقت نَفَس بکشم
و تو را تا ظهور عاشقی کنم
تولدت مبارک عزیز ناپیدای من
........... ، ....... ، .... ، ....
آقا جان کی شود ما هم پس از هزار و صد و عندی ساااااااااااال روزی تو را ببینیم
کی شود بر این زمین سرد و خشک ما قدم گذاری ؟؟
کی شود بیایی و بر جهان حکم رانی کنی و دوباره بهار را به زمین بازگردانی و ما بر گردت بچرخیم ...
کی شود که جمال دلآرایت را ببینیم و جان نثارت کنیم ... ؟
کی شود بیایی تا به تمام جهانیان نشان دهم که یوسف زهرا ... همانی ست که هیچ کس نفهمید برایش جان نا قابل آدمی که سهل است ... به پایش تمام آسمان و زمین سجده میکنند
کی شود بیایی تا تو را به رخ این ماه که در آسمان خود نمایی میکند بکشم ... تا بفهمد هیچگاه نتوانسته در تاریکی شب نور بر زمین بتاباند ...
کی شود بیایی و خورشید در برابرت سر خم کند ..
کی شود بیایی و دلها را از این سر دنیا به آن سر دنیا به هم پیوند زنی بی آنکه نیازی به این امواج اینترنتی و غیره و غیره باشد ...
آن روزی که انسانها همه دلهاشان در گروی توست و همه میدانند که هیچ مانعی ندارند که از آن سر دنیا ملاقاتت کنند ...
آنوقت آن دلهایی که همه در دستان توست همه با هم در ارتباطند حتی با فرسخها فاصله ...
آنوقت تو میشوی تنها رابطِ برقراری ارتباط ها ...
تو میشوی تنها اتصالِ وصل دلها ....
و میشوی تنها راه رسیدن به بهترین ها ...
آقای من ، مهربانم .. سلام
سلام مَهدی جان ...
سلام آرزویِ دلِ بی قرارم ...
سلام تمام هستیِ من ...
سلام تنها کــَـس بی کسی هایم ...
سلام مولای عزیز تر از جانم ...
آقای من .. جانِ من :
دلِ گرفته ام این روزها ... حرفهای بسیــــار دارد با تو ...
دلتنگی ام این روزها به هزاره رسیده .... تو را میخواهمت مهربانم ...
امروز امــــــــــا ... اجازه بده اگر این آخرین ..... . ... ........... ............ هیچ .... هیچ
مَهدی ام امروز اجازه بده کمی بی پرده با تو سخن کنم ...
بگذار پرده بردارم از تمام نبودن هایت ...
.
.
اصلا نـــــــــه ....
اینبار خودت بیا و بنویس ... من نمیتــــــــــوانم ...
خودت بیا و در جمع عاشقانت حاضر شو و برایشان بنویس و دلبری کن ...
بیا و همان گونه که از منه روسیاه دلبری کردی ،
همان گونه که برای چون منی که از عشق هیچ نمیدانست
آمدی و به دلدادگی دچارش کردی ،
همه ی عاشقانت را دلداده کن .....
بیا عزیزم ... بیا کنارم بنشین ..
بخوان فــــــدای صدایت ... بخوان در گوشِ جانم ...
بگو برای عاشقانت از آن عاشقانه های بی مانند ...
.
قلب تپنده ام منتظر شنیدن است
منتظر نامه ات تا برساند به دست عاشقانت ...
...........
................
آرام بخوان عزیزتر از جانم ...
باید با تمامِ جان و با تمام نفس نفس زدن هایم
و با زیباترین و خوش ترین خط
و با پاک ترین احساس و خالص ترین عشق بنویسمش ...
.
.
.
.
.
** نامه ی عاشقانه ی بابای آسمانی تان مَهدی زهرا ........ :
سلام عزیزانم ....
کجایید فرزندانم ؟؟ گاهی به بابا سری بزنید ....
باید برایتان نامه ای بنویسم تا سراغی از پدر بگیرید ؟؟!!
منتظر دیدارتان هستم عزیزانم ... به بابا سری بزنید ...
یا لااقل نامه ای .........
دلتنگ تان هستم ....
پدر ، همیشه مشتاق دیدار فرزندان است
آخر هفته ها را چشم به در میدوزد که فرزند از راه برسد
و پدر با آغوشی باز به استقبالش برود
و در به رویش بگشاید ...
.
فرزندانم سالهـــــــــــاست منتظرم .. ، به بابا سری بزنیـــــــــــد ....
.
هر روز صدایتان میزنم ... آنقدر مشغولید که صدایم را نمیشنوید ...
هر روز برای دیدارتان می آیم ... دق الباب میکنم ... نمیشنوید
آنقدر سرگرم دنیایید مرا نمی بینید ... پشت درهای بسته تان میمانم .. تا که در آخر میروم ...
هر روز دعوت تان میکنم ... نمی آیید ...
هر روز در انتظارتان هستم ... نمی آیید ...
هر روز برایتان هدایایی را میفرستم ... نمیفهمید از جانب کیست؟
نمیدانید این همه نعمت چرا در اختیارتان است ...
هنوز هم دوستتان دارم فرزندانم
بیایید ... بیایید منتظرتان هستم ...
...
امضا : ♡♥ سید مَهدی ... ♥♡
صل الله عیک یا بقیة اللهِ فی اَرضِه ...
صل الله علیک یا محمدً رسولَ الله ....
آقای من سلام ...
مولا نمیدانم مرا چه شده .. !!
امروز بجای شادی و جشن و سرور
در دلم غوغاست ...
چرا اینگونه ام نمیدانم ... !!
جانا مگر در آن سوی آسمانها
جشن رسالت رسول نیست .. ؟
پس من چرا در این گوشه ی زمین ......... ...؟
.......
..
میدانم که لایق وَصلَت نیستم ...
مولا ولی به اشارتی از تو آرام میشوم ...
تنها فقط برای لحظه ای نگاه کن ...
جشن رسالت رسول خداست
بر تو هزاران تبریک پدر آسمانی ام ...
آیا اجازه هست که لااقل چند لحظه ای
بر درِ آن تالار آسمانی تان آیم و دق الباب کنم
همان جا با کاسه ی گدایی ام پشت در بنشینم و در اگر گشودی نظاره ات کنم ...
و رسول و تمام خاندان آسمانی اتان را لحظه ای به نظاره بنشینم و بر تمام شما آل الله تبریکی از جنس آسمان تقدیمتان کنم ...
آقا جان در میگشایی ؟؟؟؟
آقای من ... مَـــــهدی جان : منتظرت میمانم تا بیایی ....
سرِ قـــــــرارِ همیشگی ...
میدان انتظار - ابتدای جاده ی ظهــــور ...
تا بیایـــــی ،
تمام میدان را گلهای یـــــاس میکارم ...
دسته ای گلهای نرگس هم به دست میگیرم ... که وقتی آمدی با عشقی سرشار تقدیمت کنم ..
مرا خواهی شناخت...
نشانه ام همان گلهای نرگس ...
دخترکی ایستاده منتظر در میدان انتظار ....
تو هم نشانه ای از خودت بده اربابِ من ..
میترسم بیایی و نشناسمت ...!!
مــــــولای من ....
بگذار امشب با تو هم سفر شوم در مسیر کربـــــــــــــلا
آقا خواب که به چشمان تارم نمیرود ... لااقل بگذار دستهایم را در دستان گرمت بگذارم
و یک بار هم که شده به آرزویی که در دل دارم برسم ...
از امام رضا خواسته ام ...
یک کربلای با تو را برایم امضا زند ....
میشود امشب به آرزویم برسم .... ؟؟
و کربلای با مهدی را بچشم .. ؟؟؟
.....
بابای من
سلام
مرا می شناسی ؟
من همان فرزنده ناسپاس تو اَم در غیبت
که مُدام فراموش می کنم که بابای مهربان م شب ها دیر به خانه بر می گردد
دیشب از خودم پرسیدم :
چند روز است که بابای م را ندیده ام ؟
شمارشِ روزهایِ ندیدن های م به هزاره رسید و با اشک چشمان بی تاب م که هم آهنگ شد
دلم برای ت تنگ شد
می بینی ؟
هر چند غافل ام از حضورت سَهوا
اما باور کن که دوستت دارم و دل مبرای دیدن ت تنگ شده
روز پدر نزدیک است
باید بیایی :
باید کمی هم ظاهر باشی برای فرزندت :
باید کمی هم پرده برداری کنم از بابایِ آسمانی ام
می دانم به حُکمِ حجاب بودن من در غیبت ی
میخ واهم غیبت زُدایی کنم
خسته شدم از بس غیبتِ تو را برای اهل زمین گفتم و نوشتم
حال :
کمی من به تو نزدیک تر
کمی غیبت کم رنگ تر
کمی من بی مهدی بودن : تعطیل
کمی غفلت های مداوم در زمین : زندانی
من بابای م را می خواهم
بابای من
امروز و از این پس هر روز
منتظر می مانم تا بیایی
اما به قانونِ عشقی که به حاضر بودن ت دارم
کمی من با مهدی
کمی حضور پُر رنگ تر
کمی نه بی نهایت :
من با تو
من با بابا
من در کنار بی نظیرترین پدر روی زمین
می بینی : با واژه ها از غیبت به حضور رسیدم و تو را در کنار خاطره های م در زمین دیدم
کاش آرزوهای م رویاهای آبی ام به نام ت تصویری شوند و
تو ظاهر شوی
هدیه ام را قبول می کنی ؟
برای روز پدر :
برای ت
یک بغل أمَن یُجیب می آورم
یک آقیانوس یا مهدی
یک دریا توحید
یک ...
" با" با" .. یعنی من با مهدی
جان به قربانِ تو که " بابایِ " من ی
سلام مهربان ترین استادِ عالم
سلام عزیزترین معلّمِ خلقت
سلام مولای من ...
روزت مبارک فدایت شوم
روزت مبارک مَهدی ام
امروز تبریک گفتیم به معلمان و استادانمان
اما برخی از ما یادمان رفت به تو تبریک گوییم :(
به تویی که دبیر و رَهنمای تمام جهانی
تویی که بر تمام آسمانیان و زمینیان استاد و روشناییِ راهی
.
روزت مبارک عشقِ من ...
روزت مبارک تنها امام حاضرِ من ..
.
راستی امروز را باید به سید علی خامنه ای هم تبریک میگفتم
او که معلم و راهنمای ما زمینیان است
او که نائب بر حق توست مولا جان
.
آری او اکنون تبریک مرا نمیبیند
اما تو تبریکِ روزِ معلم را از جانب من به او برسان
...
دوستتان دارم معلمان آسمانیِ من ...
مولای من
لحظه های زمینی
بی تاب در شوق حاضر بودن ت در حال ه عبور از غیبت اند
می گذرند اما :
از مسیر روشن حضورت عبور می کنند برای رسیدن به ظهور
آقای مهربان من
روز معلم که می آید
دل م برای برپایی جشنی زمینی برای ت دلتنگی می کند
همه را دعوت می کنم
میهمان ها می آیند
دسته گلی آبی رنگ به رنگ آرامشِ نگاه ت هم آورده ام
تقدیر نامه هم روی میز است :
" با تشکر از زحمات بی دریغِ شما
برای هدایتِ اهل زمین از ابتدای خلقت تا به امروز "
هر چند در خلقت حاضری
و حضورت برای تربیتِ نسلِ آدمی اِلزامی ست
اما ببخش
که همیشه جای حاضربودن هایت در مجالسِ زمینی ما :
خالی مانده
ببخش
که شایسته تر شما نداریم برای معلم بودن در زمین
و باز هم به تقدیر از غیرِ تو مشغولیم این روزها
می ماند
این دسته های گل
این تقدیر نامه ها
این یادمان ها
همه برای آمدن ت
مشتاقانه بر پا می ماند
تا خودت بیایی
و بر مقام استاد بودن ت حاضر و ظاهر بنشینی
و جای خالی ات را خودت پُر کنی
اما اجازه بده از پشتِ مرزهای غیبت
تبریک عاشقانه ام را در حضور
تقدیم ت کنم
تا بدانی مشتاقانه چشم به راه ظهورم
استاد مهربان من در خلقت :
روزت مبارک
♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡
دوباره شبِ جمعه ای دگر و دلم پَر گرفت ، گاهی به سمت مکه و گاهی به کربلا
گوشه ای از دلم سوی مکه است و گوشه ای سوی کربلا
آقای من تو مکه ای و برادر شهیدم حسین کربلا
مَهدی ام: تو در خانه ی کعبه با خدا مناجات میکنی و برای هدایت چون منی دعا میکنی و برای چون منه بی قابلی نزد خدای عزِّوَجَل استغفار میکنی :'(
و آن طرف حسینم در خاکهای کربلا با حسین ابن علی ملاقات میکند و اکنون در جایگاه زینب کبری بر بالای تَلّه زینبیه به گودال قتله گاه مینگرد...
آخر عزیز جانم ... آقای من ...
من چگونه امشبی را قرار گیرم
آخر چکونه به این دل بگویم آرام گیرد
من این بین تنها مانده ام امامم ....
نه در مکه و نه در کربلایم ....
دلم ویران و سرگردان آسمانهاست
گاهی به سمت مکه و گاهی به کربلاست
تو مَهدیِ منی ... تو عزیزترینِ منی
هیچگاه تنها نمیگذارمت به همان خدایی که تنها اوست که شایسته ی ستایش و پرستش است ....
♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡
اللـّــــــهم عجّـــــل لولیّک الفــــــرج و العافیة و النّصر
و جعلنا من خیره انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ...
اللًّهُـ‗__‗ـمَ صَّـ‗__‗ـلِ عَـ‗__‗ـلَى مُحَمَّـ‗__‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗__‗ـد
و عَجِّـ‗__‗ـل فَرَجَهُـ‗__‗ـم
♡♥♡♡♥♡
من بهانه های با تو بودن را بی اندازه دوست دارم مولای من ...
کاش مرا هم آسمانی کنی تا در هوای تو و معبود بی همتا ، زیر باران عشق
تورا و خدای تورا عاشقی کنم ...
آنگاه در آغوشتان آرام و بی بهانه در تو و معبودم غرق شوم
♡♥♡♡♥♡
اللّهم عجّل لولیّک الفــــرج
چه فرخنده شبی ست مولای من
چه زیبا آسمانها را برای بانوی آب آذین بسته اند
چقدر دلم میخواست امشب مهمان آسمان میشدم
چقدر دلم میخواست می آمدم به پیشگاهت ، بوسه بر دستانت میزدم
و با تمامی قلبم ... با شور و عشقی که در قلبم می جوشد ،
چشم در چشمان پر مهرت تبریکی عاشقانه می گفتمت
عزیز ناپیدای من بیا یک امشبی را اگر به قانون زمین پیدا نمیشوی ،
لااقل به قانون آسمان بر من بتاب ، ماهِ من
بیا دستان کوچکم را بگیر ... امشبی را مهمان آسمانها کن مرا
بیا مرا ببر بین جمع آسمانیان جایم بده ... شاید بخاطر عشق به تو راهم دهند
میخواهم بیایم : عشق را ببینم در چشمان علی و زهرا
شور را ببینم در چشمان خدیجه و رسول خدا
نور را ببینم در چشمان زینب و حسن و حسین
میخواهم مادر آسمانی ام [زهرا(س)] را ببینم
بانوی آسمان و زمین را در بین عزیزانش و در کنار تو ببینم
بیایم و به تمام آسمانیان میلاد یگانه دخت رسول الله را تبریکی جانانه گویم
و برسه ای بر دستان زهرای مرضیه بکارم و از او بخاطر وجود نازینش تشکر کنم
و خدای را شکر گویم
صبر کن گلهای نرگسم را بچینم و برای آسمانیان بیاورم
باید گلهای نرگسم را برای مادر بیاور
...
امشب بهشت و آسمانها ز نورِ علی و فاطمه نورانی شده
...
مولای من بیا تا زمین نیز ز نورِ تو نــــــــورانی شود
♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡
♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡♡♥♡
♡♥♡♡♥♡
هزاران تبـــــــریک و شاد باش تقدیمت مَهدی ام
به مناسبت میلاد مادر مهربانت
به فدای لبخند زیبایت پدرِ آسمانی ام
خدا کند که همیشه گلِ خنده بر لبهایت ببینم فدایت شـــــوم
.
و میلاد نورانی و آسمانی ات مبــــــــارک
مادرِ آسمانی ام (زهرای مرضیه)
♡♥♡♡♥♡
اللّهم عجّل لولیّک الفــــرج
♡♥♡♡♥♡
چشمم به در سپید شد و
این جمعه هم نیامدی
.
آقا دلم نوید میدهد
این بهار می آیی
♡♥♡♡♥♡
اللّهم عجّل لولیّک الفــــرج
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم
قبل از رسیدن م به تو
قبل از برقراری این اتصال عمیق عاشقانه :
با خودم عهد کرده بودم
که دل را به کسی نبندم
که عشق را به کسی بی اجازه ات نسپارم
که خاطره ی آبی رنگ خاطرات م را به کسی ندهم
چرا که فقط تو لایق این :
دل و عشق و خاطره ای
که فقط تو لایق دل بستنی و دل سپردگی
که هر که غیر از تو بیاید :
چند صباحی می ماند
خاطراتِ عاشقانه اش که تمام شد :
می رود و
من می مانم با دلی که بسته ام و خاطراتی که ندارم
اما خوب شد
خوب شد آمدی
دست دل م را گرفتی و
به فرداهای خاطرات زیبایت بُردی
همانجا که من تا به امروز ،
لحظه های م را در کنار حضور تو در همانجا می گذرانم
وقتی آمدی
وقتی خاطرات مرا به نام خودت نوشتی و
وقتی عشق را به نام خودت بر جان م بخشیدی
به هم ریخت
به هم ریخت دل ی که قرار بود عاشق نشود
و دل نسپارد
هم عاشق شدم
و هم دل سپردم
و هم عشقبازی را به نام ت تجربه کردم
می دانی عشق من :
هر چند ساکن زمین م اما دل م در حوالی آسمان نگاه ت جا مانده
تا روزی که باز می گردی
دل م را نگاه م را قلب م را هم با خودت بیاوری
♡♥ سلام امامِ عزیزتر از جانم ♥♡
♡♥ سلام مَهدی ام ♥♡
باز هم دلم سر ریز شده از عشقت
باز هم میخواهم کمی از حرفهای دلم را با تو بگویم
تویی که در عمق جان و دلم نفوذ کرده ای
این دل دگر از من نیست .. از آنِ توست
این من .. دگر من نیستم
نه ... من دگر نفس کم نمی آورم
وقتی تو را هر دَم نفس میکشم
من دنیای بی تو را دگر نمیخواهم وقتی که دنیایی با حضور تو را تجربه کرده ام
من دگر پنج شنبه ، جمعه هایی که بوی تو را ندهد
نفس نــــــــــمیکشم
سلام مولای من ...
دعوتم کردند از گوشه ای از این دنیای مجازی
تا بیروم و قلمم را در برابر تصویری امتحان کنم ..
ولی ...... من نه نویسنده ام
و نه نوشتن را خوب میدانم
تنها ، روزی که عاشق تو شدم
قلمی آسمانی به دستِ منِ بی قابل دادند
تا گاهی روزها از عشقت و برایت قلمی بزنم
تا که در نبودت با این هدیه ای که به یادگار دارم از تو ،
آرام گیرم ..
حال نمیدانم از این تصویر چه بگویم
این تصویر نه از تو و نه از عشقی آسمانی سخن میکند
که بتوانم در برابرش با هدیه ات قلمی بزنم و سخن کنم
اما جمله ای مهمانشان کردم که میخواهم برای تو هم بنویسمش عزیزم
سیب با زبان بی زبانی به مار خواهد گفت :
* برو که در کنارِ من جایت نیست *
* من در حجابم و راهی برای نفوذ نیست *
- - دیالوگی برای عکس: - -
خواهرم بگذار با تو سخن کنم :
به این سیب سرخی که در دست گرفته ای بِنگر .. ،
زیباست ...
اما در حجاب .
او به آنچه خدایش به او عطا کرده راضی ست و خویشتن را نمی آراید
و با وجود همان حجابش زیباست
و خود نیز این را میداند :
که زیبایی اش از حجابش اوست
او با حجابش به ماری که به دورش چنبره زده
میفهماند که باید زَهر نیشش را جای دیگری خرج کند
و با زبان بی زبانی به مار خواهد گفت :
* برو که در کنارِ من جایت نیست *
* من در حجابم و راهی برای نفوذ نیست *
-----------------------------------------
یا مَهــ♥ــدی ... التماس دعای فـــــــــــرج
اللـّــــــهم عجّـــــل لولیّک الفــــــرج و العافیة و النّصر
و جعلنا من خیره انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ...
اللَّهُمَّ صَلِّے عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وسَهِّلْ مَخْرَجَهُمْ والعَنْ أعْدَاءَهُم اَجمَعین
♡♥♡♡♥♡
جانِ جانانِ من .. مَهدی ام
من منتظرم .. چشم به راهم
از سفر کِی خواهی آمد؟ ء
♡♥♡♡♥♡
اللّهم عجّل لولیّک الفــــرج