گفته بودم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم
قبل از رسیدن م به تو
قبل از برقراری این اتصال عمیق عاشقانه :
با خودم عهد کرده بودم
که دل را به کسی نبندم
که عشق را به کسی بی اجازه ات نسپارم
که خاطره ی آبی رنگ خاطرات م را به کسی ندهم
چرا که فقط تو لایق این :
دل و عشق و خاطره ای
که فقط تو لایق دل بستنی و دل سپردگی
که هر که غیر از تو بیاید :
چند صباحی می ماند
خاطراتِ عاشقانه اش که تمام شد :
می رود و
من می مانم با دلی که بسته ام و خاطراتی که ندارم
اما خوب شد
خوب شد آمدی
دست دل م را گرفتی و
به فرداهای خاطرات زیبایت بُردی
همانجا که من تا به امروز ،
لحظه های م را در کنار حضور تو در همانجا می گذرانم
وقتی آمدی
وقتی خاطرات مرا به نام خودت نوشتی و
وقتی عشق را به نام خودت بر جان م بخشیدی
به هم ریخت
به هم ریخت دل ی که قرار بود عاشق نشود
و دل نسپارد
هم عاشق شدم
و هم دل سپردم
و هم عشقبازی را به نام ت تجربه کردم
می دانی عشق من :
هر چند ساکن زمین م اما دل م در حوالی آسمان نگاه ت جا مانده
تا روزی که باز می گردی
دل م را نگاه م را قلب م را هم با خودت بیاوری
- ۹۳/۰۱/۲۶