دادِ دل | جمعه هایی که در حال گذر است ...
سلام بر تو مولای من ...
سلام عزیزِ من ...
دوباره باز هم این جمعه هم گذشت ... به شنبه رسید..
جانِ من .. تو باز هم نیامدی ..
دوباره من ، آن منی نشدم که تو میخواهی ...
دوباره این جمعه هم ، لایق دیدارت که نبودم هیچ ..
لایق کمی خوب شدن هم نبودم انگار ...
لایق کمی شاد کردن قلب نازنینت نیز نبوده ام ...
آقای من ...
چه بگویم از این جمعه هایی که مدام در حال گذر است ..
و من هر روز پیر تر میشوم در فراقت و ... سه نقطه چین ...
مَهدی ام ... تو تنها درمان همه دردهایم هستی ...
اما هیچ طبیبی این را نخواهد فهمید ...
که درهای من جز به دست تو درمان نمیشود ...
نام تو کمی تسکین قلب بی قرارم میشود ...
بیا ای طبیب دل بی قرارم ...
بیا تا کمی چشمان بی فروغم نوووور بگیرند ...
همه دلخوشی ام بر روی زمین همین بردن نام زیبای توست ...
همه آرامش قلبم همین نام و یاد توست ...
همین نوشتن های برای توست که کمی آرامم میکند ...
همین نوای دل انگیز صدایت ... که در گوشم میخوانی ..
همین واژه هایی که بر قلبم فرو میریزی و منه کمترین بر روی صفحه ای جاری میکنم ...
تا بخوانند آنانی که عشق تو در سینه دارند ...
تا سرریز شوند از عشقت هر دم ...
تا تپش های هر قلب مَهدی شود و بتپد بی قرارانه برایت ...
این واژه ها که از من نیست ..
پس حتما از قلب تو بر قلب عاشقانت خواهد نشست ....
- ۹۳/۰۵/۰۴