باران تویی به خاکِ من بزن
دل م هوای باران داشت
هوای تو را و
امروز باران آمد
اما بارانی که عطر و بوی حضورت را می داد
بارانی که بر خاک خشکیده ی درونم بارید و
مرا إحیاء کرد
بارانی که بر منِ بی تو عاشقانه بارید و
تمام من را به حقیقت بی انتهایی چون تو رسانید
دوباره نفس کشیدم در هوای نفس های ت
باران آمد و من
زیر باران بدون چتر
تمام من م را
رو به آسمان آبی خدا گرفتم و
تقدیم ت کردم
زیر باران نگا ه م را به عشق دیدارت تطهیر کردم
بهانه بود ماندن م در زمین :
باید به تو می رسیدم
دلتنگ می شدم
تو را می دیدم
از خودم می گذشتم و تو را حضورت را به روشنی می دیدم در خلقت
نمی دانم
تا تمام این مسیر عاشقی را از پل شکسته ی نفس م بگذرم :
تو منتظرم می مانی تا بیایم یا نه ؟
می دانم قراری عاشقانه داری با خدا و باید بروی :
اما ....
چه بمانی چه نمانی :
خیالم آسوده است که از هر کجای این خلقت :
چشمان آسمانی ات قلب مهربان ت هوای هوای مرا دارد
تو مولایی
تو مهدی ای
محال است من باشم و تو هوای خاطرم را نداشته باشی !!
محال است من باشم و مهدی باشد و من :
بر پُل شکسته ی نَفس م تنها بمانم
دست ت
دست م را بگیر :
اجازه بده کمی شور عشق ت به جانم بریزد
اجازه بده گرمی دستان ت دلم را دل گرم کند به اینکه من مهدی دارم
اجازه بده کمی غربت ت به جان م بشیند
کمی تنهایی ات را با من قسمت کن
شاید غریبی تمام شد
شاید زودتر آمدی
شاید جانم را فدای ت کردم و عمرم را به پای آمدنت ریختم
فقط کمی مرا حوصله کن
کمی مرا دوست داشته باش
خدایا ....
مولای م را به تو می سپارم
هر کجا هست خدایا نگهدارش باش
- ۹۲/۱۲/۲۰
دلم هوای باران داشت
برایم کمی عجیب بود که آسمان برای چند دقیقه ای باریدن گرفت
کمی در زیر این بــــــــــــاران قدم زدم و
خدایم را شکر گفتم ...
.
.
خدایا مرا چه شده ، نمیدانم ...
به پابوس امام رضایم میروم ...
ایام فاطمیه است ...
بارانی ام ...
.
باران تویی عزیزم
به خاکِ من بزنم
من همان خاک باران خورده ام
همانی که بر دل و جانم باریدی و عاشقم کردی و
خواستم که زینبت باشم
حالا اما کجایم نمیدانم
تو را میخواهم آقایم ... :'(