" با" با" .. یعنی من با مهدی
بابای من
سلام
مرا می شناسی ؟
من همان فرزنده ناسپاس تو اَم در غیبت
که مُدام فراموش می کنم که بابای مهربان م شب ها دیر به خانه بر می گردد
دیشب از خودم پرسیدم :
چند روز است که بابای م را ندیده ام ؟
شمارشِ روزهایِ ندیدن های م به هزاره رسید و با اشک چشمان بی تاب م که هم آهنگ شد
دلم برای ت تنگ شد
می بینی ؟
هر چند غافل ام از حضورت سَهوا
اما باور کن که دوستت دارم و دل مبرای دیدن ت تنگ شده
روز پدر نزدیک است
باید بیایی :
باید کمی هم ظاهر باشی برای فرزندت :
باید کمی هم پرده برداری کنم از بابایِ آسمانی ام
می دانم به حُکمِ حجاب بودن من در غیبت ی
میخ واهم غیبت زُدایی کنم
خسته شدم از بس غیبتِ تو را برای اهل زمین گفتم و نوشتم
حال :
کمی من به تو نزدیک تر
کمی غیبت کم رنگ تر
کمی من بی مهدی بودن : تعطیل
کمی غفلت های مداوم در زمین : زندانی
من بابای م را می خواهم
بابای من
امروز و از این پس هر روز
منتظر می مانم تا بیایی
اما به قانونِ عشقی که به حاضر بودن ت دارم
کمی من با مهدی
کمی حضور پُر رنگ تر
کمی نه بی نهایت :
من با تو
من با بابا
من در کنار بی نظیرترین پدر روی زمین
می بینی : با واژه ها از غیبت به حضور رسیدم و تو را در کنار خاطره های م در زمین دیدم
کاش آرزوهای م رویاهای آبی ام به نام ت تصویری شوند و
تو ظاهر شوی
هدیه ام را قبول می کنی ؟
برای روز پدر :
برای ت
یک بغل أمَن یُجیب می آورم
یک آقیانوس یا مهدی
یک دریا توحید
یک ...
" با" با" .. یعنی من با مهدی
جان به قربانِ تو که " بابایِ " من ی
- ۹۳/۰۲/۲۰