دادِ دل | جمعه ...
♥♡ آقای من سلام ♡♥
امامم نمی آیی ؟ چند صباح دِگر باید جمعه هایمان غمگین باشد
و تو در پس پرده ی غیبت ، هر پنج شنبه شب تا صبح جمعه هایت را بی چشم بر هم گذاشتنی در خانه کعبه برایمان دعا کنی :'(
چن صباح دِگر ......... :'(
.....
آه .. نه
نه .. تا ما لایق نشویم ، نمیشود
تا ما دست روی دست گذاشته ایم و مینگریم ، نمیشود
با طلب بخشش کردن ، هیچ نمیشود
آری هرچه ما بگوییم آقا جان شرمنده ایم ...
بگوییم آقا ببخش ...
تو خواهی بخشید .. امــــــــا
اما با ببخش ببخش های ما و نشستن هایمان
تو نخواهی آمد
تو یار میخواهی نه سربار
خدا دِگر تو را با اشک برای ما نخواهد فرستاد
باید آماده ی آمدنت باشیم
باید به سمتت بشتابیم
باید جانمان را ، آبرویمان را ،
افتخاراتمان را ، مَنیَّتِ مان را ،
و تمامیِ خودمان را
در کف دست بگیریم و در برابرت
اقرار کنیم به هیچ بودنمان
.
آری این من باید بی من ، به محضرت بیایم
این من باید محو شود در تو ...
تا من ، تو نشوم ، نمیشود ..
آقای من ... دعایی کن برایم
مولای من .... یاری ام کن ، که بی تو نباشم در این دنیای زمینی
مرا آنگونه بساز که توان یاری ات را داشته باشم
آنگونه عاشقم کن که جز رضای تو و یگانه معبود بی همتایم را نخواهم
الهی آنگونه زنده ام بدار که نشکنم هرگز دلِ مَهدی ام را
آنگونه بمیران که باشم شهیدِ راهِ تو در رکابِ مَهدی ام
- ۹۳/۰۱/۲۳