دادِ دل | آقا جونم ســـــــلام ...
سلام آقای من ...
سلام مهربان سرورم ...
از آن روز که اجازه دادی تا دوباره باز گردم به جمع منتظرانت ..
از آن لحظه که خواستی تا زینبت شوم ... آموختی ام که چگونه زینب شوم ...
از آن زمان که آسمانت را فرستادی به این کلبه ی کوچکم ... تا بنویسد از تو برایم ..
تپش های قلب کوچکم حرف میزند ... از تو میگوید برایم
آری شرمنده ام از روزهایی که نبودم و ...... غیبت خوردم پای دفتر انتظارم ...
شرمنده ام مولای من ... ببخش این کوچک ترین را ... ببخش ..
اما از تو تا نهایت بیهایت ممنونم مولایم ...
آقا میدانم نوشته هایم جان ندارند ....
میدانم قلمم آنگونه نیست که شرح تو کنم ..
اما میخواهم قلمم را ، قلبم را ... همه دنیایم را به دست تو بسپارم ...
دل داده ام آقا ...
دلداده ی تو شدم مَهدی ام ...
اگر کسی دل به تو بسپارد تو که رهایش نمیکنی!!! مگر نه ؟
پس بیــــــــا این دل مال خودت ...
بگذار حرفهای دلی که در دست توست بشنوم ..
بگذار طنین صدای گوش نوازت را که با قلب کوچکم سخن میگویی بشنوم ...
بگذار بشنوم و با باران واژه ها عشق تورا بر سر جهان ببارانم ...
بگذار تورا عاشقی کنم عزیزِ جانم .. " عزیز زهرا (س) "
- ۹۲/۱۰/۰۴
زدی به آسمون
دوست دارم همیشه اینجوری باشی
دل نوشته ات خبر از عشقی بی نهایت می ده
بیقرارش باشی تا ظهور