دادِ دل | از غیبت چه خبر ؟
برای تو می نویسم
که این روزها دلتنگی و دل غمینی در زمین
برای تو که آقای آفرینشی و
قرار است بار امانت اهل زمین را به جان بخری
مولای من
جانم به قربان اشک های آسمانی ات
که این روز ها با گوشه ی شال عزایت پنهانش می کنی
یادت بماند
من که ترا بی نهایت دوست دارم
حتما آن دانه های الماس نگاهت را هم از پشت پرده ی شال عزایت می بینم
می بینی آقای من ؟
من هم شبیه تو شده ام در غیبت
من هم درد و غم ترا احساس می کنم این روزها
کاش لایق بودم
سَری به غیبت می زدم
همنشین ت می شدم
کمی دل ت را برایم با صدای بلند می خواندی
کاش لایق بودم کمی کنار حوصله ات می نشستم
نگاهت می کردم التماست می کردم
برایم سخن بگویی
دلم برای صدایت تنگ شده
بیا کمی حرف بزن برایم از غصه هایت بگو
.................
هر چه منتظر شدم نیامدی
دلم را بر می دارم
رو به قبله ی عاشقی ام می ایستم
دست بر قلبم می گذارم و
به نام ت : سلامی عاشقانه تقدیم ت
شنیدم شنیدم :
پاسخ سلامم را عاشقانه تر از سلامِ من دای
به امید دیدار عشق من
دوستتدارم مهدی جان