دادِ دل | کی شود بیایی ...
........... ، ....... ، .... ، ....
آقا جان کی شود ما هم پس از هزار و صد و عندی ساااااااااااال روزی تو را ببینیم
کی شود بر این زمین سرد و خشک ما قدم گذاری ؟؟
کی شود بیایی و بر جهان حکم رانی کنی و دوباره بهار را به زمین بازگردانی و ما بر گردت بچرخیم ...
کی شود که جمال دلآرایت را ببینیم و جان نثارت کنیم ... ؟
کی شود بیایی تا به تمام جهانیان نشان دهم که یوسف زهرا ... همانی ست که هیچ کس نفهمید برایش جان نا قابل آدمی که سهل است ... به پایش تمام آسمان و زمین سجده میکنند
کی شود بیایی تا تو را به رخ این ماه که در آسمان خود نمایی میکند بکشم ... تا بفهمد هیچگاه نتوانسته در تاریکی شب نور بر زمین بتاباند ...
کی شود بیایی و خورشید در برابرت سر خم کند ..
کی شود بیایی و دلها را از این سر دنیا به آن سر دنیا به هم پیوند زنی بی آنکه نیازی به این امواج اینترنتی و غیره و غیره باشد ...
آن روزی که انسانها همه دلهاشان در گروی توست و همه میدانند که هیچ مانعی ندارند که از آن سر دنیا ملاقاتت کنند ...
آنوقت آن دلهایی که همه در دستان توست همه با هم در ارتباطند حتی با فرسخها فاصله ...
آنوقت تو میشوی تنها رابطِ برقراری ارتباط ها ...
تو میشوی تنها اتصالِ وصل دلها ....
و میشوی تنها راه رسیدن به بهترین ها ...