دادِ دل | سفر
💕 مهدی 💕
قلب ها را ببین
ضربان دارند
در حال نوشتن بودم
که این قلب ها به شور آمدند
و مرا به عاشقانه ای عاشقانه دعوت کردند
امروز دل م بی اندازه تمنای تو را دارد
امروز فقط تو را می خواهم
مثل هر روز از دنیا از زمین از آسمان
از هر چه در خلقت بهانه دارد برای حاضر بودن : فقط تو را می خواهم
💕 مهدی 💕 را
می دانی عشق من : دلتنگم از ناپیدایی ات اما خدا را چه دیده ای
شاید روزی آمد و پیدا شدی برایم
شاید روزی آمد و پرده های لطیف ناپیدایی از قامت قیامت نشانت برداشته شد
و تو
میهمان نگاه م شدی در خلقت
دل م قصه ی ظهور می خواهد :
راوی قصه های عاشقانه ام را صدا بزنید !
بیا 💕 مهدی 💕 جان :
برای م کمی بازخوانی کن قصه ی آمدن ت را
کمی روایت گری کنی قصه ی دلتنگی های ت
این روزها دلتنگی ام برای تو به هزار هزار هزاره رسیده
که 💕 مهدی 💕 باشد و من نباشم
این روزها خیال م در هوای خاطره ات عجیب به پرواز در آمده
مسافر ظهورم
اما در مسیر حضورت جلوه گری ها میکنی
و با هزار جذبه صدها روز را باید بمانم
تا خاطرم از خاطره ی معجزه آسایت آرام بگیرد و دوباره
سفر آغاز کنم اما
دلم رهایی می خواهد
کمی بیشتر مرا از حوصله ی اهل زمین و این غیبت نفس گیر بردار :
مرا همسفر خودت کن
اجازه بده حضور را با تو و در محضرت عاشقانه قدم برنم