در زمین قدم می زدم به یادت
تا شاید کمی از بار دلتنگی هایم کم شود
اما .. دلم بهانه گیر شد
حال .... ترا می خواهد
بیا کمی از منظر نگاهم عبور کن
دلم قدم زدن های عاشقانه ات را میخواهد در زمین زیر باران
بیا کمی عاشقانه برایم قرآن بخوان
دلم برای صوت دل نشین قرآنت تنگ شده
مولای من :
بیا کمی هم مرا مُرور کن : ببین دلم لبریز شده از عاشقانه ها
ببین دلم لبریز شده این همه حرف های ناگفته که تا برایت می نویسم :
دوباره واژه ها جان می گیرند به نام ت
دوباره لبریز می شوم از حضورت و باز باید جمله سازی کنم برایت
بیا کمی از غیبت ت بگو
یا نه .. غیبت دلتنگت می کند
بیا کمی از حضور بگو
اما نه ... حضور هم دلگیرت می کند که اهل زمین یادت نمی کنند
بیا از ظهور بگو برایم
می دانم دلت هوای ظهور را کرده
بیا در برابرم بنشین برایم سخن بگو
اصلا ...
هر چه می خواهد دل تنگت بگو
من چاه می شوم برایت
همان چاه ی که دل نامه می خوانی برایش
همان چاه ی که دلتنگی هایت را بلند می گویی برایش
دلم چاه دردمندی هایت :
بیا سخن بگو کمی خودت را سبک کن مولای من