دادِ دل | آرومم و عاشق ...
سلام مولای من
آخــــــــی آقاجونم ..... بعد از مدتها چقدر الان آرومم ...
نمیدونم چرا .... فقط احساس سبکی میکنم ...
شـُـــــــــــکر ...
•♥♥• •♥♥• •♥♥• •♥♥• •♥♥•♥♥• •♥♥•
آقا جونم عاشـــــــــــــقتم ..
•♥♥• •♥♥• •♥♥• •♥♥• •♥♥•♥♥• •♥♥•
یا مولا شبه جمعه ست و ...
از یه طرف امشب داداش حسینم میره کربلا دست بوسی ارباب
( داداشی مو که میشناسیش "حاج حسین خرازی"
میگن شبای جمعه شهدا میرن کربلا)
اما آقای من ... از یه طرفم امشب شما میری مکه تا صبح برای فرج دعا میخونی :(
فدات بشم آقا جونم
( آه چه انتظار عجیبی ست ...
اینکه کسی شب تا صبح ...
قنوت بگیرد به انتظار خودش ... )
حالا میدونی چیه مولای من ......
از یه طرف اصلا دلم طاقت نمیاره کناره { آقام ، عزیزِ جانم ، مَهدی زهرا ، مولای همه روزهای بود و نبودم ، معشوقم } ... نباشم
از یه طرفم آرزوی کربلا رو دلمه
چیکار کنم ....
•♥♥• •♥♥• •♥♥• •♥♥• •♥♥•♥♥• •♥♥•
دادشی یه قولی بهم میدی ؟
اگه امشبم نتونستم باهات بیام پابوس ارباب ...
قول بده وقتی سید مَهدیمون اومد و اون وقت خواستید باهم برید کربلا
بیای منم ببری ...
باشه ؟
یه دستم تو دستای آقام ... یه دستم تو دستای تو
بریم به سمت حرم عشـــق ...
منتظر اون روز بی نظیر میمونم ......
التماس دعای فرج ...
•♥♥• •♥♥• •♥♥• •♥♥• •♥♥•♥♥• •♥♥•